کتابهای روانشناسی که برای عموم نوشته شده و یا مقالههای جذاب روانشناسی که این روزها در اینترنت میبینیم باعث شده فکر کنیم خوددرمانی پدیدهای عجیب و غریب و دست نیافتنی نیست. خصوصا در مورد کسانی که از انواع خلاقیتها و تولید محصولات دستساز مثل دوختن لباس و یا تعمیر لوازم خانه لذت میبرند، اینکه شاید بتوانند بسیاری از مشکلات خود را حل کنند وسوسه کننده به نظر میرسد. البته چند نکته مهم وجود دارد که احتمال موثر بودن خودرمانی را کمتر میکند. مثلا اینکه همین افراد گاهی لباسی که برای خودشان دوختهاند را هرگز نمیپوشند یا وسایلی که اقدام به تعمیر آن میکنند را بدون اینکه حرفی بزنند با زبالهها همراه میکنند و مقدار پساندازشان را برای خریدن یک وسیله جدید بررسی میکنند.
البته خیلی از افراد ممکن است اطلاعات فنی خوبی داشته باشند. برخی نیز دستی در هنر دارند و محصولات مصرفی خوبی را با هزینه کم برای خود میسازند. اما چند نفر هستند که در همه کارها وارد شوند و موفق بیرون آیند؟
خوددرمانی غیرممکن نیست. شاید در فیلمها، صحنههایی از خوددرمانیهایی در حوزه پزشکی دیده باشید. کسی که از دست پلیس یا خلافکارانی خطرناک میگریزد در حالی که جراحتی در بدن دارد و نمیتواند به بیمارستان مراجعه کند. تجهیزاتی از داروخانه تهیه میکند و مثلا بریدگی عمیق خود را بخیه میزند و یا حتی گلولهای را از بدنش خارج میکند. البته در واقعیت هم شاهد چنین رویدادهایی بودهایم. سال 1961 یک تیم پژوهشی برای یک پروژه به قطب جنوب رفتند. در طول مدت پروژه، پزشک تیم بیمار شد و در کمال ناباوری آپاندیس خود را جراحی کرد. نام این جراح 27 ساله، لئونید ایوانوویچ روگووزوف بود. اما سوال مهم اینجاست که چند نفر قادر به انجام این قبیل کارها هستند؟
شباید به نظر شما روانشناسی در برابر پزشکی کار سادهتری باشد اما ورود به دنیای پر رمز و راز انسان باور شما را تغییر خواهد داد. نگاهی به اطرافیان خود بیندازید. اگر روانشناسی ساده بود باید همه در بهترین شرایط روانی زندگی میکردند. همه باید از پس مشکلات زندگی برمیآمدند. اما متاسفانه چنین نیست. من فکر میکنم برای اینکه بدانیم جزو آن دسته افرادی که مهارت خوددرمانی دارند هستیم یا خیر، باید کمی در مورد رواندرمانی اطلاعات داشته باشیم. اما اگر این بخش از مقاله برای شما جذاب نیست و در جستجوی پاسخ هستید، بخش آخر را بخوانید. در این مقاله به موارد مهمی اشاره میکنم که به شما کمک میکند توانایی خود را در خوددرمانی روانشناختی ارزیابی کنید.
ممکن است برای مشکلی خاص به چندین روانشناس مراجعه کنید و حرفهای تقریبا مشابهی بشنوید اما واقعیت این است رویکردهای متفاوتی برای رواندرمانی وجود دارد. قطعا امکان اینکه تعداد زیادی از مشاوران و روانشناسان از یک رویکرد خاص استفاده کنند وجود دارد اما در هر حال همه آنها دقیقا مشابه هم نیستند. در ادامه برخی رویکردهای درمانی رایج روانشناسی را مختصرا (خیلی خیلی مختصر) برای شما توضیح میدهم. البته به استثنای روانپزشکی که شامل مصرف دارو و درمان پزشکی است. برای این نوع درمان فقط باید از روانپزشک (و نه حتی روانشناس) کمک بگیرید.
این رویکردها با کمی تغییر و یا ترکیب، رواندرمانیهای متنوعی را خلق کردهاند. ممکن است برخی نامها (مثل طرحواره درمانی، رواندرمانی دیالکتیک، فراشناخت درمانی، رواندرمانی اگزیستانسیال و .) را شنیده باشید که در این مقاله نیامده باشد. من در اینجا رویکردها را بیان میکنم که از آنها برای خلق رواندرمانیها و مدلهای درمان استفاده شده است. توضیح در مورد انواع درمان نه تنها بحث را به بیراهه خواهد برد، بلکه مقاله را نیز بیش از حد طولانی خواهد کرد.
روانکاوی
اغلب افراد با شنیدن اسم روانشناسی به یاد روانکاو مشهور زیگموند فروید میافتند. رواندرمانی بیش از هر کسی، پیشرفت خود را مدیون فروید است. فروید مکتب روانکاوی را بنیانگذاری کرد. در این رویکرد، فرد به نوعی قربانی گذشته خود است. این واقعیت انکارناپذیر، به هیچ وجه باعث نمیشود ما از درمان ناامید شویم اما آن را پروسهای سخت و طولانی میدانیم. اگر تصور میکنید با مطالعه متون بسیار جذاب روانکاوی قادر به خوددرمانی هستید، باید اعتماد به نفس شما را تحسین کنم و خدمتتان عرض کنم که این احتمال نزدیک به صفر است. هر چند خود فروید میگفت اولین بیمارم خودم بودم اما مهم است که بدانیم ما با خواندن یک یا دو تا کتاب، به اندازه فروید از دنیای پیچیده و پررمز و راز روانکاوی اطلاعات و تجربه به دست نمیآوریم.
مفاهیمی مثل ساختار شخصیت، مراحل رشد، سطوح هشیاری (به ویژه ناهشیار)، مکانیزمهای دفاعی، تعبیر رویا و آنچه که روانشناسان برجسته پس از فروید (مانند کارل گوستاو یونگ و آلفرد آدلر) به روانکاوی افزودند، مهم و جذاب است. اما این مفاهیم در بهترین حالت، شما را به فکر فرو میبرد و باعث میشود پارامترهای نام برده را با زندگی خود تطبیق دهید. قطعا بیتاثیر نیست اما اینکه منجر به برطرف شدن مشکل شما شود کمی خوشبینانه به نظر میسد. مساله مهم برقراری ارتباط میان آنها و تبدیل آنها به تغییر، در ذهنیت و رفتار است. مثلا برای کنترل خشم، باید بتوانید در لحظه، آنچه را که از کتابها یاد گرفتید به کار ببرید. میزان موفقیت شما اینجا مشخص میشود. از آن گذشته بخش بزرگی از روانکاوی برمبنای رابطه درمانی میان مراجع و درمانگر است و کتاب نخواهد توانست جای خالی آن را پر کند.
روانشناسی انسانگرا
این رویکرد را کارل راجرز برای اولین بار به طور جدی مطرح کرد. البته ایده اولیه آن را میتوان به یکی از همکاران دیرینه فروید، به نام اوتو رَنک نسبت داد. احتمالا به دلیل شرایط زمانی و استقبالی که از نظریات فروید در آن زمان شده بود، رنک ایده خود را با قدرت بیان نکرد. تفاوت این رویکرد با روانکاری، همانطور که از نامش پیداست، در نظر گرفتن بُعد انسانی بشر است. از نظر روانشناسان انسانگرا، انسان موجودی است که ذاتا تمایل دارد به سمت کمال و خودشکوفایی حرکت کند. از این رو، سکان درمان را به دست مراجع میدهند و همچون یک مربی، در کنار او قرار میگیرند. در این رویکرد، مهمترین وظیفه روانشناس برقراری ارتباط مناسب با مراجع است. در غالب این ارتباط، راهنماییهای روانشناس از شکل ناخوشایند نصیحت خارج میشود.
نصیحت غالبا جایی در روانشناسی ندارد. روانشناس با روشهایی که اغلب غیرمستقیم هستند کاری میکند مراجع خودش به سمت نتیجه درست هدایت شود. مهمترین ابزار این کار پرسیدن سوالهای مناسب است. در روانشناسی انسانگرا انسان به عنوان موجودی خلاق در نظر گرفته میشود که دنیا را از دریچه منحصر به فرد خودش نگاه میکند. مراجع میتواند مشکل خود را بیابد و در مسیر برطرف کردن آن قدم بردارد. فقط کافیست یک راهنما، با شیوهای کاملا صحیح، علمی و عملی، راه درست را به او نشان دهد و او را متوجه باورهای غلطی که زندگی به او تحمیل کرده بکند.
همانطور که اشاره کردیم، مهمترین بخش این درمان، رابطه درمانی مراجع و درمانگر است. همدلی، پذیرش بیقید و شرط و عدم قضاوت نقش مهمی در پذیرش توصیههای درمانگر دارد.
رفتاردرمانی
توجه به رفتار، در روانشناسی از پژوهشهای صورت گرفته روی حیوانات شروع شد. رفتاردرمانی انسان را مثل ماشینی میداند که با دریافت ورودی خاص، خروجی مشخصی باز میگرداند. همه چیز را وابسته به محرک و پاسخ میداند و بر اساس آن تکنیکهایی را برای اصلاح رفتار در نظر گرفته است. در نگاه اول ممکن است این دیدگاه به نظر شما سطحی بیاید اما این نوع از درمان در مورد برخی مشکلات هنوز کاربردی است. رفتاردرمانی شامل تکنیکهای متنوعی است که ممکن است در سایر رویکردها نیز از آن استفاده شود. حساسیتزدایی منظم، ریلکسیشن، تکنیکهای مبتنی بر تقویت و خاموشی، بیوفیدبک و . از جمله تکنیکهای رفتاردرمانی هستند. انتخاب تکنیک و شرایط اجرای آن، توسط درمانگر صاحب صلاحیت انجام میشود. علاوه بر این اجرای تکنیکها برای افرادی که با مشکل روبرو هستند چنان که ممکن است به نظر برسد آسان نیست. مثلا در درمان اضطراب و یا فوبیا فرد قادر به کنترل احساس خود نیست. حتی انجام تکنیکهای رلکسیشن از روی کتاب هم برای افراد دشوار است. در رفتار درمانی فرد باید کنترل رفتار خود را به دست بگیرد. رفتارهایی که آنقدر افسارگسیخته شدند که زندگی او را دچار مشکل کردهاند. درمانگر به فرد کمک میکند تکنیک مناسب را انتخاب و مشکلات احتمالی در جریان اجرای آنها را شناسایی و اصلاح کند. همچنین اگر در فرایند درمان دچار احساسات و هیجانات منفی شود، با رابطه درمانی (همدلی، درک، پذیرش، پرهیز از قضاوت و .) به او کمک خواهد کرد.
رواندرمانی شناختی
این نوع درمان، این روزها طرفداران زیادی پیدا کرده و اغلب کتابهای خودیاری که به افراد در برطرف کردن مشکلات روانی کمک میکند هم بر اساس همین رویکرد نوشته شدهاند. البته منظور از مشکلات روانی، مشکلات رایجی مثل خشم، وسواس، کمالگرایی، افسردگیهای خفیف و . است. بر اساس این دیدگاه، رفتارهای ما تنها به محرکهای محیطی وابسته نیستند. یک محرک منفی مثل ترافیک در افراد مختلف، واکنشهای مختلف ایجاد میکند. یک نفر موزیک مورد علاقهاش را گوش میدهد، دیگری زیر لب غر میزند و به زمین و زمان بد و بیراه میگوید. درمانگران در رویکرد شناختی این تفاوت را ناشی از برداشت، شناخت و باورهای افراد میدانند. به همین دلیل عمده فرایند درمان را به اصلاح افکار و شناختها میپردازند. کتابها هم همین کار را انجام میدهند. اگر کتاب مناسبی انتخاب کنید و عمیقا آن را مطالعه و به آن فکر کنید میتواند روی رفتار شما تاثیر چشمگیری داشته باشد.
در نهایت باید به این سوال جواب بدهیم که خوددرمانی چقدر تاثیر دارد. اگر تغییر باورهای پیشین با مطالعه و فکر کردن ممکن نبود ما باید هنوز مثل اجداد هزاران و یا حتی میلیونها سال پیش خود فکر و زندگی میکردیم. برخی افراد اهل مطالعه هستند و با تفکر انتقادی، محتوای کتاب را بررسی میکنند. برخی هم مطالب را سادهسازی میکنند و سعی میکنند مثل یک فرمول ریاضی یا فیزیک در همه شرایط از آن استفاده کنند. نمرات ریاضی و فیزیک بسیاری از ما نشان میدهد این روش اصلا کاربردی نیست! تطبیق اطلاعات ارائه شده در کتاب با برداشتهای شخصی، گاهی ما را با چالشهایی روبرو میکند که باعث تغییر در باورهای پیشین خواهد شد. البته شیوه مطالعه نیز مهم است. اگر قرار باشد موضوعی را بدون فکر، صرفا به خاطر اینکه در کتاب نوشته شده است بپذیریم؛ حتی اگر محتوا صحیح باشد احتمالا کمتر از موضوعات چالش برانگیز، در ذهن ما نقش خواهد بست.
مطالعه کتاب به منظور اصلاح رفتار در مقابل کمک گرفتن از درمانگر، محدودیتهایی دارد. به طور مثال:
در هر حال بخشی از فرایند رواندرمانی به عهده مراجع است. خواندن کتاب، در یادگیری و شناخت به شما کمک میکند و حتی اگر مشکل را به طور کامل برطرف نکند، میتواند جای چند جلسه رواندرمانی را بگیرد. البته انتخاب کتاب خیلی مهم است. این روزها کتابهای زیادی (متاسفانه در تیراژ بالا) به اسم روانشناسی چاپ شده و به فروش میرسند. برای انتخاب کتاب، حتما در مورد نویسنده آن تحقیق کنید. اگر برای حل مشکل خود اقدام به مطالعه مقالات و یا تهیه کتاب کردید، نسبت به مشکل خود بینش دارید و آن را پذیرفتهاید. پذیرش قدم بزرگی برای حل مشکل است. مطالعه و کسب اطلاعات در مورد مشکل نیز گام دوم درمان است. این دو گام علیرغم اینکه خیلی موثر هستند اما ممکن است شما را به نتیجهای که میخواهید نرسانند. اگر کتاب برای مدتی مشکل شما را برطرف کرده است مطالب آن را بار دیگر مرور کنید. این اتفاق در رواندرمانی هم رایج است. بسیاری از مراجعین بعد از اینکه دوره درمان را کامل کردند، بعد از مدتی ممکن است نیاز به یک جلسه مشاوره داشته باشند.
خوددرمانی از روی کتاب برای خیلی از افراد ممکن نیست؛ چون از نظر آنها، نویسنده کتاب، بیرون گود نشسته و از عمق مشکل آنها خبر ندارد. همان شکل نصیحتگونه که برای خیلیها ناخوشایند است. دور از واقعیت هم نیست. در شرایط سخت، ما دچار هیجانهای منفی مثل خشم و اندوه هستیم و این هیجانات مانع فکر کردن و تصمیمگیری صحیح میشوند. کتابها فقط به اطلاعات میدهند و چنان که باید شرایط ما را درک نمیکنند.
در آخر به یاد داشته باشید که یکی از موارد مهم در خوددرمانی نوع و شدت مشکل است. در مورد مشکلات حاد و یا مزمن، به احتمال قوی کتاب کمکی نخواهد کرد.
هر کسی نظری دارد و در محدوده مشخصی از قوانین و اصول اخلاقی حق دارد آن را بیان کند. در مقابل مخاطب هم نظری در مورد نظر مطرح شده دارد و قاعدتا او نیز حق بیان عقیدهاش را دارد. چالش از همین جا شروع میشود. جدال بر سر حقانیت!
پستها، کامنتها، لایکها، فیوها، ریتها و منشنها دنیای ما را تغییر دادهاند. آنچه در دنیای واقعی از گفتنش ابا داشتیم را به راحتی در فضای مجازی مطرح میکنیم. دیگران نیز موافقت و مخالفت خود را راحتتر از قبل به ما ابراز میکنند. شاید مجازی بودن حد و مرز قوانین و اصول اخلاقی را جابجا کرده است. در دنیای واقعی اگر با نظر دوست خود مخالف باشید ممکن است سعی کنید با مراعات دوستی و رعایت ادب، دلایل قانعکننده بیاورید. اما دنیای مجازی نوعی افسارگسیختگی با خود به همراه دارد. راحتتر مخالفت میکنیم. راحتتر توهین میکنیم. گاهی هم به راحتی نادیده میگیریم و بلاک میکنیم. این جسارت کمکم در زندگی واقعی هم خودی نشان داده است. این تغییرات، ما دهه شصتیها که در چارچوبهای تنگ و کلیشهها بزرگ شدیم (احتمالا بیشتر از بقیه) متعجب میکند. البته بدون شک روی ما هم تاثیر گذاشته و شاید کمی متعادلتر از قبل به بیان خواستهها و نیازهایمان تن میدهیم.
این موضوع تا جایی که به بیان نظر و خواستهها در محدوده اخلاقیات مربوط میشود، پسندیده و مفید است. نگرانی آنجاست که تعادل، دوباره و این بار در جهت عکس بر هم میخورد. مثل همیشه کار آنجایی خراب میشود که میرسیم به اینکه ما مردمان افراط و تفریطیم. یا از این ور بام میافتیم یا از سوی دیگر. جسارت را نباید با افسارگسیختگی اشتباه گرفت.
انکار واقعیت
در این مقاله اختصاصا به بلاک کردن افراد در شبکههای اجتماعی میپردازم. راستش به نظرم این از بقیه خطرناکتر است. بلاک یعنی حذف یا نادیده گرفتن کسی که با ما مخالف است یا جور دیگری فکر میکند. بدتر آنکه این نادیده گرفتن قرار است همیشگی باشد. البته گاهی از این کار پشیمان میشویم. یعنی دنیای مجازی امکان پشیمان شدن را به ما میدهد. متاسفانه در دنیای مجازی گاهی چنین فرصتی را با تمام وجود میخواهیم اما نسیبمان نمیشود. ما در روانشناسی اسم این کار را انکار گذاشتهایم. انکار یعنی هر چیزی که در من ایجاد حس ناخوشایندی شبیه اضطراب کند و یا به هر نوعی حالم را بد کند را نادیده میگیرم. بیشتر مشکلات روانی مرتبط با انکار در خصوص انکار واقعیت است. وقتی عزیزی را از دست میدهیم احتمالا اولین واکنش ناخودآگاه ما انکار است. صبح از خواب بیدار میشویم و فراموش میکنیم او دیگر میان ما نیست. سر میز غذا برای او نیز بشقاب و قاشق و چنگال میآوریم و ناگهان با سیلی واقعیت روبرو میشویم. البته این نوع رفتارها رایج است و تا زمانی که زندگی فرد را مختل نکند، بیماری روانی محسوب نمیشود.
بلاک کردن در دنیای واقعی
تصور کنید انکار یک فرد در دنیای واقعی چه طور میتواند باشد. اگر با او در یک خانه زندگی کنیم شبیه قهرهای معمولی است. با او حرف نمیزنیم و وانمود میکنیم حضور ندارد. بعد از چند روز احتمالا مجبور میشویم او را ببینیم و چون دلخوری هم تمام شده، آشتی میکنیم. اما در مورد کسی که نمیشناسیم اوضاع متفاوت است. نمیتوانیم با نادیده گرفتن او آتش خشممان را خاموش کنیم چون فرصت زیادی برای تلافی و ابراز خشم نداریم. فرض کنید خدای نکرده تصادف کردید و از رفتار راننده مقابل خیلی عصبانی هستید. اگر قرار نباشد دیگر او را ببینید فرصت را غنیمت میشمارید و هر چه دوست دارید به او میگویید. چون ممکن است بعدا حرفهایی به ذهنتان برسد و افسوس بخورید که چرا همان موقع نتوانستید این حرفها را بزنید! شاید با فریادی بلند، چیزی بگویید و صحنه را ترک کنید. این رفتار، شبیه همان کامنت دادن و بعد بلاک کردن در فضای مجازی است.
فایده ابراز خشم
هدف شما از این کار چه بوده؟ فقط ابراز خشم؟ فایده ابراز خشم چیست؟ احتمالا صورتتان کمی سرخ میشود، مردمک چشمانتان بازتر و ضربان قلبتان تندتر میشود. دلیل این تغییرات، فعال شدن سیستم سمپاتیک است. بعد باید خود را آرام کنید تا سیستم پاراسمپاتیک بتواند وارد عمل شود و جسمتان را به حالت قبل برگرداند. فایده این تغییرات چیست؟ سیستم سمپاتیک این تغییرات را به وجود آورده تا شما را برای نبرد آماده کند. به جز این، عملا کمک دیگری به شما نمیکند. اما شما چرا باید برای مشکلی به این سادگی بجنگید؟ اگر هر روز بدنتان در این وضعیت قرار بگیرد عوارض بلند مدت آن جبرانناپذیر میشود.
طبیعی است که از برخی نظرات که ممکن است توهینآمیز هم باشد، احساس خوبی نداشته باشید. عصبانی یا ناراحت بشوید و چنان برافروخته شوید که بخواهید پاسخ دهید. اما شاید بهتر باشد کمی فکر کنید. شما دارید از سرمایه عاطفی و هیجانی خودتان هزینه میکنید. آیا واقعا این موقعیت ارزش این هزینه را دارد؟ البته گاهی ممکن است واقعا ارزش داشته باشد. به هر حال اینکه تمرین کنیم هر بار این سوال را از خودمان بپرسیم احتمالا تعداد دفعاتی که این شرایط تکرار میشود را کمتر خواهد کرد.
اقتدار
گاهی واقعا لازم است از حق خود دفاع کنیم. این همان جسارت است که در ابتدا اشاره کردیم. سکوت تفریط است و ابراز خشم افراط. باید چیزی بین این دو حالت وجود داشته باشد که شما را به سمت هدفی درست هدایت کند. در روانشناسی به آن اقتدار میگوییم. اقتدار یعنی من آن قدر قدرت دارم که حرفم را بزنم و از حقم دفاع کنم و در مقابل آن قدر منطق و درایت دارم که این کار را از راه درست و به دور از زیادهروی انجام دهم. بلاک کردن راهکاری برای جلوگیری از تهدید است نه از میان برداشتن و نادیده گرفتن کسی که به هر دلیلی مورد پسند شما نیست.
گاهی دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد
یک سوال مهم دیگر که باید از خود بپرسیم این است که "چرا من ناراحت شدم؟". گاهی اصلا دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد. ما چرا باید از اینکه فرد دیگری مثل ما فکر نمیکند ناراحت شویم. شاید دلیل حرفی که زده شرایط و زندگی خصوصی آن فرد باشد. شاید آن روز اتفاق بدی را پشت سر گذاشته و هنوز درگیر هیجانات منفی است. شاید دانش و آگاهی کافی در آن موضوع به خصوص را ندارد (و اتفاقا آنانکه نمیدانند گاهی بیشتر حرف میزنند). دلایل زیادی برای رفتارهای دیگران وجود دارد که بررسی آن، وقت و انرژی زیادی نیاز دارد. آیا ما وقت و انرژی کافی برای پیدا کردن این دلایل داریم؟ اصلا چقدر اهمیت دارد دلیل همه رفتارهای همه آدمهای اطرافمان را بدانیم؟
چرا بلاک نکنیم؟
بلاک کردن سادهترین راه برای مقابله با احساسات منفی مثل اضطراب است. شما تصمیم گرفتید دنیای خود را به کسانی که دوستشان دارید و در کنارشان احساس خوبی دارید، محدود کنید. این راهکار در دنیای مجازی کارآمد به نظر میرسد اما اگر شما مهارت حل مشکلات، به ویژه مشکلات بین فردی در روابط مجازی را ندارید احتمالا در دنیای واقعی هم همینطور هستید. واقعبین باشید. اگر این مهارت را در خودتان احساس میکنید در فضای مجازی هم آن را به کار ببرید. در غیر این صورت شاید بهتر باشد با کمک یک روانشناس یا مطالعه کتابهای خودیاری مفید، این مهارت را یاد بگیرید.
بلاک کردن یا همان انکار مشکل، فرار از واقعیت است. اگر دنیای خود را امن و به دور از هر گونه مشکل یا تهدید بسازید، آستانه تحمل شما پایین میآید. این یعنی به کوچکترین مشکلی حساسیت نشان میدهید و احتمالا در برابر آن آسیبپذیر خواهید بود. یکی از راهکارهای مهم در روانشناسی، برای بالا بردن آستانه تحمل و کاهش حساسیت روبهرو شدن با مشکل یا تهدید است. فضای مجازی محل مناسبی برای تمرین روابط بین فردی است. شما در این فضا مجبور نیستید بلافاصله واکنش دهید. میتوانید فکر کنید. اگر عصبانی، ناراحت یا هیجانزده هستید میتوانید صبر کنید و وقتی به خودتان مسلط شدید پاسخ دهید. این مکثها باعث میشود به تدریج مهارت شما در پاسخدهیِ در لحظه هم افزایش یابد.
با توجه به آنچه گفته شد شاید بهتر باشد از دکمه بلاک فقط زمانی استفاده کنیم که کسی با پیامها یا نظراتش به وضوح قصد مزاحمت، توهین یا تهدیدی علیه ما را دارد.
نوعدوستی و مهربانی از ویژگیهای انکارناپذیر ما ایرانیهاست. شاید بنا به دلایلی نتوانیم از شادی همه کسانی که میشناسیم، شاد شویم اما تقریبا همیشه از ناراحتی اطرافیانمان، اندوهگین میشویم. بعضی مشکلات، مثل از دست دادن عزیزان به قدری شایع هستند که میتوان گفت همه ما به نوعی آن را تجربه میکنیم. این یعنی، اگر با خانواده داغداری روبرو شویم میتوانیم علاوه بر همدلی، همدردی هم از خود نشان دهیم. همدلی یعنی سعی کنیم شرایط دیگران را درک کنیم و خودمان را جای آنها بگذاریم. البته آنطور که به نظر میرسد کار سادهای نیست. در مقابل، همدردی یعنی ما مشکل مخاطب را تجربه کردیم و به معنای واقعی کلمه همدرد او هستیم. همدردی سطح بالاتری از همدلی است چون درک شرایط را سادهتر میکند.
معمولا همه تلاش میکنند به فرد داغدیده کمک کنند اما گاهی رفتار یا گفتار نسنجیده ما نه تنها کمکی نمیکند بلکه باعث آزار بیشتر او خواهد شد. هر کاری راهی دارد و در این مقاله سعی شده بایدها و نبایدهای مهم در این شرایط توضیح داده شود.
درمورد اتفاق یا مشکلی که باعث فوت شده سوال نپرسیم
این سوال در مرگهای نابهنگام و غیرمنتظره رایجتر است. خانوادهها در این شرایط به دنبال واقعیت هستند و دوست دارند بدانند عزیزشان در چه شرایطی به آغوش مرگ رفته، مقصر احتمالی چه کسی است و لحظات آخر عزیز از دست رفته چگونه سپری شده است. اینکه مطمئن باشند مرگ بدون درد و احساسات ناخوشایند بوده کمی دردشان را تسکین میدهد. اما این واقعیتها به این معنی نیست که از توضیح دادن اتفاقی که باعث از دست دادن متوفی شده احساس خوبی داشته باشند. مطمئن باشید خواهناخواه متوجه این موضوع خواهید شد اما پرسیدن این سوال، آن هم در این شرایط، اندوه فرد را بیشتر خواهد کرد. قطعا شما منظور بدی ندارید اما کنار آمدن با این شوک ناگهانی، سختتر از آن است که ظرف چند روز بتوان آن را پذیرفت و از آن حرف زد.
اگر فرد داغدار قصد حرف زدن داشت گوش شنوای خوبی باشیم
با توجه به تفاوتهای فردی آدمها و شرایط متفاوتی که تجربه میکنند ممکن است بعضی از داغدیدگان دوست داشته باشند در این مورد صحبت کنند. بهتر است تصمیمگیری در این مورد را به خودشان بسپارید. اگر دوست داشتند حرف بزنند، فقط گوش کنید و اگر سوالی میپرسید، حتما سوالات باز باشد. سوال باز به پرسشی میگویند که جواب کوتاه و مشخصی ندارد. مثلا وقتی میپرسید "دوست داری حرف بزنی؟" فرد میتواند آزادنه هر چقدر که دوست دارد در مورد موضوع صحبت کند. شاید با یک جمله یا عبارت، موضوع را خاتمه دهد و این پیام را به شما بدهد که تمایلی به صحبت ندارد و شاید موضوع را با تمام جزییات تعریف کند. البته فراموش نکنید که شما نباید شروع کننده چنین صحبتهایی باشید.
یکی از ویژگیهای یک سنگ صبور خوب، توجه به صحبتها، بدون قضاوت کردن است. میان کلمات مخاطب سعی کنید واکنشهایی نشان دهید که فرد متوجه شود با دقت به حرفهای او گوش میدهید. میتوانید سر تکان دهید یا از کلماتی مثل "درسته"، "حق با شماست" یا "متوجه هستم" استفاده کنید. گاهی از فرد سوال بپرسید تا مطمئن شوید منظور او را درست متوجه شدهاید. تکرار بخشهایی از صحبت فرد نیز، باعث میشود احساس بهتری داشته باشد.
از سوگواری و گریه کردن فرد جلوگیری نکنیم
غم، هیجانی است که در این شرایط، گریپذیر است. اشک ریختن سیستم پاراسمپاتیک را فعال میکند و تعادل و آرامش را به بدن باز میگرداند. برخی معتقدند وقتی در معرض استرس و فشار روانی قرار داریم هورمونها و ترکیباتی در بدن تولید میشود که توسط اشک میتواند دفع شود. دفع این ترکیبات استرس را کاهش میدهد. علاوه بر گریه، مجموعه رفتارهایی که فرد به عنوان سوگواری انجام میدهد نیز برای کنار آمدن با این اتفاق، مهم است. باید به فرد اجازه دهید این دوره را به صورتی که مایل است بگذراند.
مراقب جملاتی که به زبان میآوریم باشیم
هر حرف یا رفتاری که از دست دادن عزیز را برای داغدیدگان کوچک شمارد، برای آنها آزاردهنده است. فراموش نکنید که شما برای تسلی خاطر بازماندگان در مراسم حاضر میشوید. برای فردی که هنوز با از دست دادن عضو خانواده خود کنار نیامده، حتی جملات رایجی که در شرایط عادی ادای احترام محسوب میشود نیز میتواند باعث رنجش بیشتر فرد شود. اینکه "میتوانست بدتر از این شود"، "زندگی ادامه دارد و میتوانی همسر یا فرزند دیگری داشته باشی" و یا اشاره به بیماری یا کهولت سن عزیز از دست رفته در روزهای اول فوت، درست نیست. یکی از صحبتهای رایج در این شرایط، تعریف و صحبت کردن وقایع مشابه است. درست است که این اتفاق، وقایع مشابه را در ذهن شما تداعی میکند اما لطفا خویشتندار باشید در حضور خانواده سوگوار از این موضوعات صحبت نکنید. به جای استفاده از جملاتی مثل "درکت میکنم" بگویید " باید خیلی سخت باشد". با این کار به جای وانمود کردن به درک شرایط سخت فرد، به اون نشان میدهید که دارید سعی میکنید او را درک کنید. در واقع مزیت جمله دوم این است که صادقانه و قابلباورتر از جمله اول است.
چه کمکی از ما ساخته است؟
بهترین کاری که میتوانید انجام دهید کمک به خانواده متوفی در انجام امور مربوط به مراسم و همچنین امور شخصی آنهاست. خانواده متوفی چنان شرایط سختی را تجربه میکنند که ممکن است حتی برای انجام امور شخصی مثل تهیه غذا یا شستن و اتو کردن لباسهای خود نیز دچار مشکل شوند. از آنها بپرسید که به چه کمکی نیاز دارند. احتمالا کارهای زیادی وجود دارد که توان انجام آن را ندارند و اگر در انجام این امور به آنها کمک کنید، از رنجش و آشفتگی آنها تا حدی میکاهید. برای کارهایی مثل مرتب کردن منزل یا شست و شوی ظروف و لباسها میتوانید خودتان دست به کار شوید و در اموری مثل استحمام، میتوانید آنها را ترغیب کنید. افسردهخویی و غمی که فرد تجربه میکند انگیزه کافی برای انجام امور شخصی را از این افراد میگیرد.
از چه چیزهایی حرف بزنیم؟
صحبت از خاطراتی که با مرحوم داشتید و هر چیزی که نشان دهد به یاد او هستید، اغلب برای خانواده متوفی خوشایند است. این خاطرات یعنی شما به یاد او هستید. معمولا خانواده نیز دوست دارند از خاطرات خود در مورد عزیز از دست رفته صحبت کنند.
برخی عقاید مذهبی که به مرگ معنا میدهد نیز مفیدند. هر چه تصور یا باوری که از مرگ داریم منفیتر و بدبینانهتر باشد، پذیرفتن مرگ برایمان دشوارتر است. خانواده داغدار دوست دارند باور کنند فرد متوفی به آرامش رسیده و در شرایط خوبی به سر میبرد. باورهای مذهبی مختلف احادیث و روایات زیادی در این زمینه دارند و استفاده از آنها در مراسم سوگواری مفید است. البته جملات کلیشهای مثل "دیشب خواب دیدم، لب رودخانه نشسته و لباس سفید پوشیده و ." را کنار بگذارید.
دلیل نگارش این مقاله مشاهده موارد متعددی از رفتارهای اشتباه و آسیبزننده، در مراسم سوگواری بود یا به روایت عزیزان داغدار بود که غالبا به دلیل ناآگاهی و با نیت کمک و همراهی صورت میگرفت. باید اشاره کنم که همه مواردی که اشاره شد، مبتنی بر پژوهشهای صورت گرفته روی خانوادههای داغدیده به ویژه در حوادث ناگهانی است. موارد ممکن است با توجه به تفاوتهای فردی یا در زمان خاصی کارآمد نباشد و همیشه باید پیش از اقدام به هر کار یا صحبتی در مورد آن کمی فکر کنید و شرایط را بسنجید.
همه ما به عنوان یک انسان، نیاز داریم راه رو از چاه تشخیص بدیم. همه ما تصمیمهای اشتباهی تو زندگیمون گرفتیم که بعدا ازش پشیمون شدیم. گاهی با خودمون فکر کردیک کاش اون روز یه نفر بهم میگقت که داری اشتباه میکنی.
گاهی هم کمک میگیریم. م میکنیم. درددل میکنیم تا از عصبانیتمون کم بشه و تحت تاثیر خشم تصمیم نگیریم. اما خودمونیم! چند بار پیش اومده که همین کمک گرفتن از آدم اشتباه اوضاع رو بدتر کرده؟
چند بار شده راز دلمون سینه به سینه چرخیده و کسایی که نمیخواستیم از زندگی خصوصی ما با خبر شدن؟
از طرفی از م و درددل نمیشه گذشت. تجربه یه درددل ساده و حس خوبی که اون لحظه بهمون داده (البته اگر با آدم درستی انجام بشه) ما رو برای ادامه این کار وسوسه میکنه.
تو این مقاله کوتاه میخواستم فقط یه کم به این موضوع فکر کنین ولی اگهدوست دارین بیشتر در این باره بدونین حتما
اینجا رو کلیک کنین و این مقاله رو بخونین.
درباره این سایت